سریال وات لوطوس

ایمی لو وود (و بازیاش در سریال «وات لوطوس») مرا از تزریق بوتاکس منصرف کرد
مثل خیلیهای دیگر، قسمت پایانی فصل سوم سریال وات لوطوس از نظر احساسی مرا کاملاً درهم شکست—حتی با اینکه تا حدودی پایان ناراحتکنندهاش را پیشبینی کرده بودم. ایفای نقش ایمی لو وود در قالب شخصیت چلسی، دختری علاقهمند به طالعبینی، آزادمنش اما بهطرز غمانگیزی وفادار، بینهایت مسحورکننده بود. نمیشد به آن صورت پر از احساساتش بیتوجه بود—ترس، امید و عشق با هر حرکت صورتش نمایان میشد و همین باعث شد تماشاگران عاشق این شخصیت شوند (و خداحافظی با او سختتر).
درست است که درباره دندانهای «دلنشین» و «الهامبخش» وود زیاد صحبت شده، اما چیزی که من را بیشتر از هر چیز مجذوب کرد، صورت بسیار بیانگر او بود—چه در سریال، چه در مصاحبهها. وود در نقش چلسی زمانی که گیج میشود، چشمهایش را باز میکند و ابروهایش را بالا میاندازد؛ وقتی میترسد، دندانهایش را نشان میدهد و تمام صورتش را جمع میکند؛ و زمانی که عاشق میشود، لبخندش را به سختی پنهان میکند.
در فضای امروز هالیوود، صورتی تا این حد منعطف و پویا تقریباً یک ویژگی خاص محسوب میشود—و این ویژگیای است که وود ۳۱ ساله نه تنها از آن آگاه است، بلکه به آن افتخار میکند. درست پیش از پخش قسمت پایانی وات لوطوس، او مهمان پادکست The Run-Through از Vogue بود و خودش را «کاملاً مخالف بوتاکس» توصیف کرد. (او گفت که هیچ نوع تزریق دیگری هم تاکنون انجام نداده.) او گفت: «واضح است... بهخاطر اینکه صورتم چقدر بیانگر است، و ابروهام. بخش زیادی از حرفهام به همین حالتهای چهره بستگی دارد... بنابراین نمیتونم صورتمو بیحرکت کنم. باید بتونه حرکت کنه.» و بله، کاملاً هم حرکت میکند.
این آخر هفته، خودم را در یک کلینیک زیبایی دیدم؛ در حالیکه خواهر ۲۹ سالهام برای اولینبار بوتاکس میگرفت و صدای وود توی گوشم زنگ میزد. کلینیک داشت یکی از «پارتیهای بوتاکس» خودش را برگزار میکرد—با مشاورهی رایگان و قیمت هر واحد بوتاکس فقط ۱۰ دلار. وقتی خواهرم داشت مراحل پذیرش را انجام میداد، من روی مبل سفید و پشمالو نشسته بودم و بروشورهای براق روی میز قهوهای بیضیشکل را ورق میزدم. مادری با پوستی صاف و بدون نقص داشت قفسههای پر از محصولات مراقبت پوست با بستهبندی مینیمالیستی را نگاه میکرد، در حالیکه دو دختر کوچکاش شیرینیهای سبز و سفید شکلآمپول میخوردند. آنها را از طبقه بالا آورده بودند—جایی که مهمانی واقعی در حال برگزاری بود: با تاتوهای موقت براق، سوراخ کردن گوش، و تابلوی نئونی در میان دیوار پوشیده از پیچک مصنوعی که میدرخشید: «وقت درخشش است».
با این ذهنیت رفته بودم که شاید خودم هم بوتاکس بگیرم—یا حداقل مشاورهای بگیرم. به هرحال مدتی بود که به تزریقات زیبایی فکر میکردم. در ابتدا، بوتاکس را راهی برای درمان میگرنهای مکررم میدیدم، اما کمکم به جنبهی زیبایی آن هم علاقهمند شدم. بارها در تیکتاک ویدیوهایی از افراد تزریقکار دیده بودم که درباره فواید «متعادلسازی چهره» صحبت میکردند و پستهای قبل و بعد در اینستاگرام را بوکمارک میکردم. نمیتونم بگم احساس فشار اجتماعی داشتم، ولی ایدهی اینکه بوتاکس هم مثل رتینول، ماسک مو یا پیلاتس صرفاً یک مراقبت روتین محسوب میشود، کمکم در ذهنم جا باز کرده بود—مخصوصاً حالا که وارد دهه ۳۰ زندگیام شدهام.
اما چیزی که باعث شد مردد شوم، خود بوتاکس یا سوزنها نبود… بلکه ترس از از دست دادن چیزی بود.
وقتی دیدم خواهرم روی صندلی دراز کشیده و با پرستار تزریقکار درباره اهداف زیباییاش گپ میزند، یک احساس غیرمنتظره به سراغم آمد. ناگهان دیگر مطمئن نبودم که اصلاً دلم بخواهد مشاوره بگیرم، چه برسد به اینکه چیزی به صورتم تزریق شود.
این نه از ترس سوزن بود، نه نور شدید مطب، نه آهنگ هری استایلز که با صدای بلند پخش میشد. ترسم از این بود که شاید چیز کوچکی را از دست بدهم—چیزی که مرا تبدیل به خودم میکند: مثل حالتی که ابروهایم موقع مطالعه جمع میشوند، یا وقتی که در عکسها لبم ناخودآگاه به یک سمت کشیده میشود حتی وقتی فکر میکنم حالت مرموز و غمگینی دارم.
خواهرم با رضایت کامل از نتایج جلسهاش بیرون آمد. من هم با خوشحالی بدون هیچ تزریقی از مطب بیرون آمدم. اگر حرفهای وود در آن پادکست نبود، شاید تصمیمم فرق میکرد.
او تنها بازیگر وات لوطوس نیست که مرا به این مسیر کشاند. با اینکه عاشق شخصیت چلسی شدم، کسی که در این فصل واقعاً برایش دل میسوزاندم، لاری با بازی کری کون بود. کون، که ۴۴ سال دارد، نیز اعلام کرده که هیچوقت از بوتاکس یا فیلر استفاده نکرده—در پاسخ به کامنتی در شبکههای اجتماعی که گفته بود او «همزمان شبیه ۳۵ و ۵۵ ساله» است و البته: «بینهایت جذاب».
چهرهی لاری بهوضوح بازتر، هوشیارتر، و خب، با بافتتر از دوستان دوران کودکیاش یعنی کیت و جکلین (با بازی لزلی بیب و میشل موناهن، که هر دو کمی از کون بزرگترند) است. بین آن سه نفر، پویایی رقابت، تنش، شایعهپراکنی مداوم و وسواس درباره جوانی و جذابیت جریان دارد. در قسمت اول، وارد مسابقهای از تعریف و تمجید میشوند تا مشخص شود کدامشان «شگفتانگیزتر» بهنظر میرسد. کیت، جکلین را وادار میکند اعتراف کند چه کارهایی روی صورتش انجام داده، و او جواب میدهد: «هیچی جز یه نگهداری جزئی. چیزای پایهای.» (برخلاف وود و کون، بیب و موناهن تا امروز درباره تزریقات یا جراحیهای زیبایی احتمالیشان چیزی نگفتهاند—حداقل در هیچ مصاحبهای که من دیدهام.)
در نهایت لاری بحث را اینطور تمام میکند: «تو انگار همین الان از رحم بیرون کشیده شدی!» با اینکه هر سه زن زیبا هستند، دیدن زنی در دهه ۴۰ زندگیاش مثل لاری که چهرهاش صیقلخورده و کلیشهای نیست، حس تازگی داشت. و من از خودم میپرسم: اگر اینطور بود، آیا مونولوگ پایانیاش درباره غم، پشیمانی، زمان و معنا همینقدر تأثیرگذار میبود؟
وود و کون هر دو طی این هشت هفته به من یادآوری کردند که بخشی از چیزی که چهرهها—و شخصیتهایمان—را دلربا میکند، نه صافی یا تقارن آنها، بلکه ریزحرکتهای احساسیای است که از رویشان عبور میکند، شیوهای که با زمان تغییر میکنند، و داستانهایی که در خود نگه داشتهاند. برای من، یادگیری دوست داشتن چهرهام همانطور که هست، بخشی از پروژهای بزرگتر بوده: آموختن اینکه چطور با بدنم صلح کنم، بعد از سالها شنیدن اینکه باید آن را «بهتر» کنم. با اینکه راه زیادی آمدهام، هنوز روزهایی هست که آینه بیشتر شبیه ذرهبین عمل میکند.
بهراحتی میشود در دام این احساس افتاد که باید «درست» پیر شد—یعنی اصلاً پیر نشد. به عبارت دیگر، پیر شدن با انبوهی از محصولات گرانقیمت مراقبت پوست، عضویت باشگاه و یک تزریقکار ماهر که به اندازهای در پیشانیات انعطاف باقی بگذارد که هنوز «طبیعی» به نظر بیایی. به همین خاطر، هرگز کسی را بابت انجام بوتاکس یا فیلر سرزنش نمیکنم—حتی وود که خود را ضد بوتاکس مینامد هم تأکید میکند که هرکسی باید با چهرهاش هر کاری که دلش خواست بکند.
خواهرم، که همین کار را کرد، با احساسی مثبت و زیبا از مطب خارج شد. هدف هم همین است، نه؟ همهی ما میخواهیم حس خوبی داشته باشیم. اما برای من، حداقل در حال حاضر، حس خوب یعنی احترام گذاشتن به حرکتهای صورتم، چینخوردگیها و پیچوتابهای خندهدارش، و نحوهای که احساسات را منتقل میکند—چیزی که با هیچ سوزنی قابل بازسازی نیست.